وبلاگ اشعار کامل شاعران
پیچ و تاب تو - مسلم آهنگری
پیچ و تاب تو
شاعر : مسلم آهنگری
زندگی یعنی ، تماشای شب و مهتاب و تو
در خیالت خفتن و در خواب دیدن ، خوابِ تو
در نماز صبح دستی بر دعا تا آسمان
از تو گفتن ، خواستن بر مسلک و آداب تو
زندگی فهم درست بودن و پیمودن است
گر که باشد لحظه ای دیدن به روی ماه تو
جرعه جرعه می فشانم ، کز سبوی میفروش
تا به دست آرم نَمی ، از چشمه سار و آب تو
دل نگردد پاک اگر ، در صحنه های زندگی
در نیامیزد به درد و رنج و پیچ و تاب تو
آه من دیدم ، بسی مهتاب را در آسمان
آن کجا و آنچه دیدم ، از مه نایاب تو
زندگی یعنی اگر هستم ، دلم تا می زند
از تو پرسم ، از تو جویم ، هم شوم بی تاب تو
زندگی یعنی چه حالی دارد این سرگشتگی
تا بیفتم در پناه رمل و اسطر لاب تو
تندیس غزل - جواد مهدی پور
تندیس غزل
شاعر : جواد مهدی پور
هر چه آیینه ز سیمـــای تو دل کند ، نشد
هیچ تصویر تــــــــــــــو در آینه ای بند نشد
خواستم تا گره از زلف خمت بگشایم
به هلال خـــم ابروی تو سوگند ، نشد
هیچ آهوی قشنگی به مقامت نرسید
هیچ کوهی به بلنــــدای دماوند نشد
به خدایی که همه ملک وجود دل از اوست
قدر دان دل تـــــــــــــــو غیـر خداوند نشد
گفتم از عشق تو تندیس غزل می سازم
خاطرات تو ولی گرم و خوشایند نشد
چرخه ی عمر ، مرا بر سر راه تو نهاد
عقل با عشق در این دایــــــره پیوند نشد
خوبرویان به کمند رخ خود می نازند
هیچ دامی به دل انگیزی لبخنــــد نشد
عشق تو مرا آموخت - محمد شیرین زاده
عشق تو مرا آموخت
شاعر : محمد شیرین زاده
عشق تو مرا آموخت
بی چتر زیر باران بروم
در کوچه های شهر
تو را جستجو کنم
همصدا شوم با گنجشک ها
و نام تو را در هر نت آوازم صدا بزنم
چنان که مردم بگویند
بی شک او پیش از این
گنجشکی بوده است عاشق ...
عشق تو مرا آموخت
آزاد باشم و رها
به پرندگان قفس
چند وجب آسمان بدهم
به ماهیان در برکه
چند جرعه از دریا
عشق تو مرا آموخت
هرگز در برابر ظلم سکوت نکنم
فریاد بزنم
حتی اگر فریادم را
تیر باران کنند
جهان باید پر از فریاد عاشقان باشد
چرا که تاریخ در صفحاتش
تنها نام عاشقان را حک می کند
عشق تو مرا آموخت
تمام مرز ها را در هم شکنم
به توپ خانه ها آتش بس دهم
همه را به صلح بخوانم
و جهانی یک پارچه بیافرینم
جهانی که در آن
همه را به پرستش چشمان تو بشارت دهم
عشق تو انتظار را به من آموخت
و من سالهاست منتظر کسی هستم
که خورشید هر صبح از چشم های او طلوع می کند
و پروانه ها بر گیسوان او آرام می گیرند
آری تو ، بانوی من
چه چیز می تواند
درد این انتظار را برایم شیرین کند
جز نگاه تو
جز آرامش امن آغوش تو ...
شیخ بی تقوا - سیروس بداغی
شیخ بی تقوا
شاعر : سیروس بداغی
خداوندا اجابت کن دعا از لعلِ یاران را
به مولامان مدد فرما بلا جویانِ دوران را
به فضلت دم به دم یا رب سراسر انقلابی کن
چه این طُلّاب را در قم چه باقی در خراسان را
تمنا می کنم یا رب چو آقامان صلابت ده
برادرهای افغانی سلحشورانِ لبنان را
قسم بر راهِ آزادی قسم بر خون ثارالله
بگیر از ما هر آن خواهی نگیری طعمِ ایمان را
برو ای شیخِ بی تقوا بمیر از دردِ بی دینی
در این ماتم سرا دیدی اگر لبخندِ شیطان را
وصف عیش - مسلم آهنگری
وصف عیش
شاعر : مسلم آهنگری
ما را به همین نگاه هر روز تو ، بس .
آن غنچه لبان عافیت سوز تو ، بس
دیدار اگر چه بی صدا می افتد
فریاد من و نگاه جان سوز تو ، بس
پنهان شدنت حکایتی دیرین است
با اینهمه پیدایی امروز تو ، بس
این خون جگری راز زمستانی توست
آن زخم که شد ز سردی و سوزتو ، بس
عاشق که شوی قناعتی باید کرد
آن عکس به جای بوس لب دوز تو ، بس
ما منتظریم تا گل یخ برسد
اندیشه ی هر بهار و نوروز تو ، بس
آن وصف که در عیش و طرب می گذرد
حالیست که بر عاشق پا سوز تو ، بس
گر قرص نگاه صبح هر روزه ی تو
مر حم بنهد به زخم دیروز تو ، بس
شاید به تبی دل تو بی تاب شود
مارا به دمی و دست دلسوز تو ، بس
دستم نیاز - عبدالرضا قنبری
دستم نیاز
شاعر : عبدالرضا قنبری
این چندمین غریق دریای چشم توست؟!
می گیرد هر غریق را
دستی
دست تراست
اما...
چندین فریب.
در زیر پلک تو
دنیا دیگریست.
تا پلک می زنی
پر می کشد دلم
هر لحظه می زنی
بر آینه سری.
تو عاشق خودی
یا عاشق ...منی؟!
این چندمین غریق دریای چشم توست؟!
دستم نیاز
چشمت چه دل فریب.
آثار کلیسا - جواد مهدی پور
آثار کلیسا
شاعر : جواد مهدی پور
خنده ی زیبای تو در آینه جــــــا مانده است
دل بر این تصویر تو محو تماشا مانده است
من به محراب دو ابـــــروی تو مسجد ساختم
پس چــــــــرا در شهر آثار کلیسا مانده است ؟
ماهی قرمز که محصورست در تنگ بلور
با امید و آرزو ، در فکر دریا مانده است
یوسف ازطغیان خواهش های نفسانی گذشت
درکمند نفس ، بیچاره زلیخـــــــا مانده است
کارقیچی با سخن چینان چه فرقی مــــی کند ؟
هر سخن چینی که می بینید ، تنها مانده است
من مسلمانم ولی زنّــــــــــار می بندم به دل
عشق من در دین دیروز مسیحــا مانده است
بعد از این در خواب خواهم دید سیمای تو را
خاطراتت همچنان درقاب رویــــا مانده است
پرچم صلح و صفا - جواد مهدی پور
پرچم صلح و صفا
شاعر : جواد مهدی پور
ما ز غفلت راهزن را دیده بــان انگاشتیم
در مسافرخانه ، خود را میزبان انگاشتیم
دشت از انبوه گل های شقایق سبــز بود
ما غلط کردیم و خود را باغبان انگاشتیم
آبروی آسمان با ابــــــــرها پوشیده بود
چتر را در زیر باران ، آسمان انگاشتیم
میش در دستان چوپان دورغین مرده بود
گرگ را گاهی شبیه یک شبان انگاشتیم
موی خود را رنگ کردیم و خیالاتی شدیم
نا گهان پیرانه سر خود را جوان انگاشتیم
نا خدا از عرشه ی کشتی به آب افتاده بود
موج را بر روی کشتی بادبــــان انگاشتیم
پرچم صلح و صفا را بیدرنگ افراشتیم
خصــــــم را مانند یار مهربان انگاشتیم
تقریبا - جواد مهدی پور
تقریبا
شاعر : جواد مهدی پور
عفاف امروز از دیروز کمرنگ است تقریبا
و لبخندی که می بینید ، نیرنگ است تقریبا
خیال عشق می بافند در باطن ، هوسرانان
که در ظاهر، هوس با عشق همسنگ است تقریبا
خیابان ها پر از بازار مصرف می شوند اما
تو گویی مغز مسوولین ما منگ است تقریبا
به گردنبند طرحی از صلیب نقره ای داری !
به این معنی که که با فرهنگ ما جنگ است تقریبا
برای بعضی ، از ارزش نباید حرف زد زیرا
که ارزش پیش او مانند پاسنگ است تقریبا
کلاه حاجیان گاهی بـــــــــرند انگلیس دارد !
گمان دارند اینجا ، شهر افرنگ است تقریبا
رواج فقر و فحشا را چــــرا انکار باید کرد
از اینها چشم پوشیدن همان ننگ است تقریبا
اگر آواز ما امروز ، گاهی رنگ می بازد
بگو با پاپ ناموزون هماهنگ است تقریبا
برای شعـــــر ایرانی نباید گفت یعنی چـــه ؟!
که شعر از پایه های ناب فرهنگ است تقریبا
اگه عشق نباشه - اصغر رضامند
اگه عشق نباشه
شاعر : اصغر رضامند
عـشـق اُلماسا
مـوننـان بـوُيانـا، عـشقـه گلـن، اُلميـيَجاقـدور
هم پارچالانيب، هم يانيب هم صُولمييَجاقـدور
مجنـونَ باخين، غمليـدي هم عشقه يانيبـدور
ليـلا سيـزاوُرگ هئچ زادينان، دوُلمييَجاقـدور
بيستون داغيني سينديريب عشقين بوهَواسي
عشـق اُلماسا زولفـون گُوزليم يـُولمييَجاقـدور
يـالـوارياخارام ،منـده يارا، يـار،ساپـا گلميــر
عـشقيم سنه (حقّا) بولـوُسن صُولمييَجاقـدور
اگه عشق نباشه
كـسـي ، عــاشـــق نمي گّّّــردد ، دگــر
همچــو گــل ،پـژمُـرده و ســوزد ، جگـر
نگاهي به مجنون غمين درعشق سوزد
بجــز، ليــلا ، دلي هـم ، پــُررررر نگــردد
نباشـد عـشق زيبايم نخواهـد كنـد زلفـش
بي ستــون بشـكسـت بـه عـشـق وهــوايـش
منت كش يـارم ولي يارم سرِ كاري مـرا
عشقم تمامي نــدارد به تـو، مي داني(حقّـا)
نرم افزار اندروید همراه اول
جهت مشاهده تصاویر در سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید
اپلیکیشن همراه اول با نام "باجه چهار" در راستای ارائه هر چه بهتر خدمات به مشترکین دائمی و اعتباری همراه اول فراهم شده است
در این نرم افزار سعی شده است تمامی کدهای USSD همراه اول گنجانده شود.
برای اولین بار در بین نرم افزارهای مشابه ، قسمت پرسش و پاسخ در نرم افزار آماده شده است تا سوالات خود را در رابطه با همراه اول بپرسید
برخی از خدمات نرم افزار :
- پرداخت قبض خطوط دائمی
- خرید شارژ
- خرید بسته های اینترنت نسل 3
- خرید بسته های پیامکی و مکالمه
- حذف پیامک های تبلیغاتی
- تقسیط بدهی خطوط دائمی
- ارسال پرسش های شما
- راهنمای تنظیمات اینترنت نسل 3
- اطلاع از آخرین بخشنامه ها و اطلاعیه های همراه اول
- دارای رابط کاربری فوق العاده
نکته مهم : این نرم افزار بصورت شخصی ساخته شده است و هیچگونه ارتباطی با شرکت همراه اول ندارد
مشخصات چکامه :
نسخه : 3
حجم : 3 مگابایت
:: دانلود از کافه بازار ::
:: دانلود با استفاده از بارکدخوان ::
بارکد لینک مستقیم بارکد کافه بازار
قهرهای نازک - جواد مهدی پور
قهرهای نازک
شاعر : جواد مهدی پور
آه عالم سوز من در سینــه می گیرد تو را
قاب دل مانند یک آیینـــــه می گیرد تو را
دوستی های مرا باور نکردی نازنین
قهر های نازک دیرینه می گیرد تو را
عشق را در چشم های مهربانت دیده ام
قلب های پاک ، هر آینه می گیرد تو را
آسمان آبیست اما چشم هایت تر شده
برق ابر این دل بی کینه می گیرد تو را
سایه ی مهرت برایم آبشار دلکشست
شیوه ی رفتار عشقم اینه ، می گیرد تو را
عالم - امیرعلی نوری
عالم
شاعر : امیرعلی نوری
در این عالم یکی مسجد یکی میخانه میسازد
بلی در خورد همّت هرکسی کاشانه میسازد
خوشا بر حال مهمانی که با بسیاری نعمت
دلش با نعمت دیدار صاحبخانه میسازد
مگر از هوشیاری چون به بزم می کشان رفتی
که مستت ساقی مجلس به یک پیمانه میسازد
به دست عاشقان اندازدم عشقت اگر گیتی
ز خاک من سبو با سبحه ی صد دانه میسازد
تو چون با چشم از حال کسان عبرت نمیگیری
از آن گوش تو چون اصفال با افسانه میسازد
اگر "نوری" به هجرش با امید وصل میسازد
نمیدانم به من میسازد آن گل یا نمیسازد
آغاز و انجام - جواد مهدی پور
آغاز و انجام
شاعر : جواد مهدی پور
دست شستن از تــو نوعی ظلم و دل دادن خطاست
مثل آغازی که انجامش به دنبال فنــــــــــــــــــــاست
دل نخواهم داد بر چشمان آهــــــــــــــــوی ختن
آنچه من در سینه دارم یک دل از جنس طلاست
مهر ورزی های تو مانند ابـــر تیره است
مثل باران شدیدی که اگر بارد بلاست
شاه ، محتــاج دعای مستمندان می شود
اوج قدرت هم که باشد باز مانند گــداست
عشق را بازیچه ی خود کامـــگی ها می کنند
غافل از اینکه هوس از عشق ورزیدن جداست
من نمی ترسم ز دریایی که طوفان دیده است
دل ، مرا در کشتی این زندگانی نـــــا خداست
دل سپردن های من از روی نادانی مبــــــــــــاد
خوب می دانم که دلبر همنشینی بی وفاست
عشق را اینگونه باور کرده ام درعــــــــــــــاشقی
هر چه می بینم در این عالم ، نشانی ازخداست
کوی عشق - امیرعلی نوری
کوی عشق
شاعر : امیرعلی نوری
دولاننام کوی عشقونده ، سنون دیوانه دیوانه
حسادت گوزلری گورسه ، یئری وار ئولسه بیگانه
وجودیم اوت دوتوب یانسا ، منیم فخریمدی باک ائتمه
بودور عاشقلرین رسمی ، یانا عشق اوسته پروانه
پرستار ایستمور سنسیز ، منیم بیمار کونلوم یوخ
آخی سن نن اولان یئرده ، نیازیم یوخدی درمانه
خیالیم مرغی کویونده ، سنون جولاندادی دایم
آچور سیمرغ تک بالین ، اولا عشقونده افسانه
سبیل عشقه جان کمدور ، نه چاره آزدی سرمایم
اگر اذن اولسا دلبردن ، بویاننام قرمزی قانه
چیخاردوب یارمنی یاددان ، سوروشمور حالِ زاریمنن
اورک سیغماز سوزوم وادور، دییم اول ماه پنهانه
اوزاق یول قورخولی ورطه ، ئُوزومده نابلد ملّاح
یئتیش امدادیمه دوشموش ، گمیم دریاده طوفانه
بو قدری آیرلیق اولماز ، امیدیم نا امید اولدی
گئدن گئتدی ، کوچن کوشدی ، اولوب میخانه ویرانه
خماره اَل دوتان یوخدی ، نه ساقی وار نه ده باده
وئره تئز تئز ایچم جامی ، چکم بیر نعره مستانه
شماتت قلبیمی سیخدی ، منیم یول گوزله مکدن گل
داخی جان قالمیوب منده ، دوزمم رنج هجرانه
شکایت ایتمورم سن نن ، گلایه فرض قیل من نن
بیلورسن قلبیمین سرّین ، بیلورسن عاشقم یانه
او قدر آللاتمیشام کونلو ، اوزوم یوخ بیرده یالوارسام
دئیوردؤز دؤز دئیورسن بس ، نیه گلموراو دُردانه
بو قد بیهوده یالوارما ، کونول انصاف سیز یاره
نه حاجت مصراولان یئرده ، گله یوسف بو کنعانه
دوتوب صیّادیلر راهون ، ائدوبلر دانه نی دامون
دوتاندا مرغ باهوشی ، توکللر راهینه دانه
پریشان زولفووی گوردوم ، پریشان اولدی زولفون تک
گلوب بیر لحظه اگلش قوی ، ویروم من زولفووه شانه
بوکولدی « امیرین » قدّی کمانه دوندی هجرونده
فدا اول گوزلره جانیم ، اَلونن گلمیشم جانه
اَلونن گلموری آچماق ، دوگون ویرما دوگون اوسته
بوراخ اوز دردیمه یاننام ، حواله وئرمه نادانه
کونول امیّدیلن خوشدور، جمالون گورمگه بیرده
سن اول لیلای من مجنون ، گزیم کویونده دیوانه
خواب های بختکی - امیرعلی نوری
خواب های بختکی
شاعر : امیرعلی نوری
از غزل هایش کمی، از بوسه هایش اندکی
ای لب خوشبخت من! قند مکرّر میمکی
این درختِ گل که من در خانه دارم ناقص است
کاملش باید کنند این بازوان پیچکی
آنچنان شعری بگویم در هوای عشق تو
تا که یار مهربان آید به یاد رودکی
میروم هر روز با این شیطنتهای ملیح
دست در دست تو تا رنگینکمان کودکی
در کنار من نشین در ساحل زایندهرود
تا تماشایی شوند این ماهیان پولکی
در کنارم باش بعد از چند روزی می رسد
روزهای خستگی ها، خواب های بختکی
مومیایی - جواد مهدی پور
مومیایی
شاعر : جواد مهدی پور
کعبه ی مقصود را در خال دلبــر یافتم
بیستون را کندم و معنای گوهر یافتم
گرگ از دست برادرها ، برادر را ربود
ناگهان در چاه ، مهتاب منـــوّر یافتم
صورت زیبای تو تصویری از آیینه هاست
عشق را در صورت آیینــــــه ها دریافتم
من به جای تخت شاهی سر سپردم پای تو
سوختم در آتش عشق تو افســـــــر بافتم
شمّه ی بوی تو گل ها را معطر کرد و من
در نفس های دلاویز تو عنبـــــــــــــر یافتم
آنچه را می خواستم هرگز نشد ، قسمت نبود
چیزها از دست دادم چیز بهتـــــــــــــــر یافتم
عشق را هم زنده زنده مومیایی می کنند
در میان خاطراتم با تو ، پیــــــــــــــکر یافتم
آریایی - جواد مهدی پور
آریایی
شاعر : جواد مهدی پور
دوستت دارم سزای بــــی وفایی نیستم
وصل می جویم موافق با جدایی نیستم
گر چه دل را در مقام عشقبازی باختــم
در مروت آدم بـی دست و پایی نیستم
حیرتم گل کرده در آیینه می بینم تو را
در پس تصویر اهل خود نمایی نیستم
بوســــه ای دادی که ازهرچیز مستغنی شدم
بعد از این سرمایه ، مایل برگــــــــدایی نیستم
من نمی گویم که کارخیر خوب و بی ریاست
فاش می گویم حریف بـــــــــی ریایی نیستم
خویشتن را در کمند مهــــر تو افکنده ام
همچو مرغ عشق قادر بر رهایی نیستم
شیر با آهوی کرمانی چه فرقی می کند ؟
من مگر مانند بیدل آریایـــــــــــــی نیستم
یاد - محمد شیرین زاده
یاد
شاعر : محمد شیرین زاده
چگونه از یادم می روی
وقتی هر صبح
خورشید با گرمی دست های تو
مرا از خواب بیدار می کند
وقتی گنجشک ها
از پشت پنجره یک ریز
تو را صدا می زنند
چگونه از یادم می روی
وقتی گل های توی گلدان
هنوز عطر دست های تو را می دهند
وقتی ساعت روی دیوار
روی پنج و بیست و هفت دقیقه
رفتن تو مرده است
چگونه از یادم می روی
وقتی در روز های بارانی
با من در کوچه ها قدم می زنی
وقتی گمان می کنم
تمام این ها خیال است
تو دستانم را می فشاری
نه ، تو هرگز
از یاد نرفته ای
من جای تو خود را از یاد برده ام
و تنها با تو زیسته ام
آری
تنها با تو
ای یار
ای یگانه ترین ...
مفرح ذات است چشم تو - لاله تذکری
مفرح ذات است چشم تو
شاعر : لاله تذکری
با هر نفس ممد حيات است چشم تو
پلكي بزن مفرح ذات است چشم تو
اعجاز عشق و كوه و مسيح و پرنده است
فعلن ، مفاعلن ، فَعَلات است چشم تو
دريايي از شب و هيجان ، ساحلي پر از
آرامش و سكوت و ثبات است چشم تو
كل غرور و هيبت پاييز ، از من است
زيباترين بهار هرات است چشم تو
اين دختر فدا شده در پاي شعر را
درياب ، آيه هاي نجات است چشم تو
اين چيست اينكه از دل من تا نگاه تو
جاري است ... چیست ...چیست ... كه مات است چشم تو
اين چيست اينكه مي كشدم اينكه ..تشنه ... لب
بي رحم مثل رود فرات است چشم تو
الله اكبر از خم ابروت در نماز
با كشتنم چه غرق نشاط است چشم تو
يا ايها الذين به اين عشق آمنوا
قد قامتِ ... دو ركن صلات است چشم تو
« چيزي زماه بودن تو كم نمي شود »
پلكي بزن مفرح ذات است چشم تو
میوه ممنوعه - جواد مهدی پور
میوه ممنوعه
شاعر : جواد مهدی پور
قطره ای هستم ز چشم اعتبــار افتاده ام
مثل یک پژمرده گل روی مزار افتاده ام
گاه چون دل بیقراری می کنم با خویشتن
روی دریا همچو موجـــی بیقرار افتاده ام
جرعه ای نوشیده ام از جام لبهایت ولی
تا اذان صبح در مسجد خمــار افتاده ام
من خودم صیاد بودم صید می کردم غزال
روزگاری شد که در دام شـــکار افتاده ام
در جوانــــــــــی جای بالا و بلندی داشتم
مثل رودی در مسیر آبشــــــــار افتاده ام
بهترین تفریح من آغــــــوش آرام تو بود
حال از احساس هر بوس و کنار افتاده ام
میــــــوه ی ممنوعه ام با سنگباران نگاه
روی یک برگ خزان از شاخسار افتاده ام
من بیشتر - مسلم آهنگری
من بیشتر
شاعر : مسلم آهنگری
گفتی انگاری که دلتنگی و لی من بیشتر
مدتی با خویش در جنگی ولی من بیشتر
نیش گون روزگار و ، وز نگون پار و سال
وانهادی بر بُن سنگی ولی من بیشتر
زین هیاهو رفته ای در خلوت تنهای خود
گشته ای مفتون آهنگی ولی من بیشتر
شسته باران سرزمینت را ز انبوه پلشت
پاکی ، از آثار نیرنگی ولی من بیشتر
دیگر آن حال و هوای روزگار * من * بمُرد
خسته از فریاد و هر جنگی ولی من بیشتر
ساده ، گفتی خسته از کوهی روانی مدتی
به چه زیبا ، فارق از رنگی ولی من بیشتر
باز هم شکرش همین باقیست ، در پایان راه
اندکی با من هماهنگی ولی من بیشتر
زین سیاحت رفته ای تا واژه های دوستی
عاشق شعر شبا هنگی ولی من بیشتر
مثل من شاید تو هم واداده ای ، پارینه را
انتظار لحظه ی زنگی ولی من بیشتر
ترانه تویی - امیرعلی نوری
ترانه تویی
شاعر : امیرعلی نوری
هزار مرتبه می خوانمت... ترانه تویی
شکوهِ این غزل، این فصل عاشقانه تویی
مرا گرفته به بر از هزار سو عشقت
قسم به بحر، که دریای بی کرانه تویی
اگرچه بر دل من کوهی از غم و درد است
کسی که می برد این بار را شبانه، تویی!
بیا که جامه ی پرهیز بر تنم نکنم
در آن شبی که انار هزاردانه تویی
بهشتِ کوچکِ ما -این بسیط شادی و نور
مباد بی تو دمی، ای که روحِ خانه تویی
خون آشام - مسعود حسنی
خون آشام
شاعر : مسعود حسنی
خون آشام شب گرفته خوابو از چشمای من
حکمو صادر میکنم باید بمیره ، خفه شه
باید از دم بزنم نسلشو سمپاشی کنم
نمیذارم رگ من ظرف غذای پشه شه
مورچه ها که له شدن زیر پاهای من رو خاک
میکروبا قبل حموم نفس گندی کشیدن
منو خوردن توی دشت حیوونای درنده خو
هنوزم یادم میاد وقتی به قلبم رسیدم
هنوزم حیوون بودن درنده خو و عوضی
قلب عاشق منو به دندوناشون کشیدن
تا رسید اونجایی که یه لحظه گفتم به درخت
حیوونای جنگلی همدیگه رو نفهمیدن
خنده شیرین - محمدرضا رضایی
خنده شیرین
شاعر : محمدرضا رضایی
از خنده شیرین تو پیمانه خندان است
با چشم صحبت کن که این پروانه حیران است
سر گرم اعطینا بکن لب های بابا را
بگذار سر بر زانویش که شانه لرزان است
با عشق ما را جذب بابا کرده ای ورنه
آوردن گنجشک پای دانه اسان است
جنت مگر شکل دمشق تو شود بانو
ورنه قیامت هم شود دیوانه دیوانه است
حرفی نخواهم زد اگر راهم دهی یانه
دست توسل های این دیوانه دندان است
لب های خشکت را پدر سیراب خواهم کرد
با اشک هایی که به زیر چانه پنهان است
بابا مگر کوثر نبودم من که این شامی
هی میزند میگوید این فرمان قران است
بدجور پایین آمدم از شانه ی دریا
حق ده اگر جای منه دردانه ویرانه است
شیر و شمشیر - جواد مهدی پور
شیر و شمشیر
شاعر : جواد مهدی پور
حفظ دولت جز به پرچمداری و تدبیر نیست
توبه از سرکوبی احساس مردم دیر نیست
شاه را بی اطلاع از عیــش مـردم کرده اند
این پدر با مشکلات خانه اش در گیر نیست
دست قاضــــــــــی را به دست دزد عادت داده اند
بس که سر گرمست قاضی ، دزد را پیگیر نیست
شرط اول ، انقلابی بودن و پاکیزگیست
در اصالت شرط اول قابل تغییـــر نیست
باغبان زخمیست اینجا سیب هـــا را چیده اند
باغ خشکیده ست حتی میوه ی انجیر نیست
سر نوشت هر کسی در اختیــــار دست اوست
هیچ کس در این جهان موجود بی تقدیر نیست
با سیاست عشق را در جامعه ســر می برند
این همه در طول تاریخ ، آه و مرگ و میر نیست
نا امیدان نقشه ی شمشیر و شیـــــــــــــــر آورده اند
شیر خوابیده ست در دست چپ اش شمشیر نیست
ما مریدان پیش ازاین فرزانه پیری داشتیم
همچنان هستیم اما ، بین ما آن پیر نیست
آدمی از آدمیت بوی غیــــــــــــــــــرت می برد
آنکه آدم نیست چون درنده خویان سیر نیست